نقاشی از لحظه فروپاشی
به گزارش گفتمان برتر، فروپاشی در هنرهای نمایشی در واقع همان لحظه شکوفایی است. لحظه تغییر شرایط از محدودیت به رهایی. تغییر اساساً با احساس آزادی همراه است؛ آنکه تغییر نمی کند هیچگاه از محدودیت ها و رنج هایش رها نمی گردد.
تغییرات عمیق و انسان ساز البته همواره با شکلی از رنج و ویرانی همراه است. برترین درام ها در تاریخ تئاتر، سینما و سریال سازی آنهایی هستند که شکوفایی از درون یک فروپاشی عمیق و بزرگ را تصویر می نمایند. اینگونه آثار به ما می آموزند که مقاومت و صبوری در رنج ها ما را بالغ می نماید. این شرایط بسیار شبیه به زایش است؛ با صبر، حساسیت و درد فراوان همراه است اما لحظه زایش از برترین لحظاتی است که زندگی به انسان عطا می نماید، لحظه ای که به تمام رنج و دردش به بودن ارزش و ژرفا می بخشد. شاید به همین دلیل است که مهم ترین تصویرگران رنج های عمیق، به تجربیات فردی و چندلایگی درون زنان نزدیک می شوند، چرا که آنها زایش یا دست کم میل به زایش را به شکلی ملموس و فیزیکی زندگی می نمایند.
کارل تئودور درایر، جان کاساویتس، راینر ورنر فاسبیندر، اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی و پدرو آلمادوار از جمله فیلمسازان مهمی هستند که ما را در تجربه لحظات فروپاشی و تولدی نو خاصه در یک زندگی زنانه غرق می نمایند. بعضی بدبین اند و به رنج نگاهی تراژیک و تقدیرگرا دارند و بعضی خوشبین تر و به این لحظه فروپاشی از زاویه ای انفسی و رهایی بخش نگاه می نمایند.
پدرو آلمادوار فیلمساز مؤلف اسپانیایی با همان تخیل درخشان و رؤیامحور خود، سال گذشته و در اوج قرنطینه عمومی فیلمی سی دقیقه ای ساخت به نام صدای انسانی که اینک برای عموم در دسترس است. این فیلم به نوعی چکیده سینمای او هم از جهت شخصیت پردازی و داستان گویی و هم از نظر نگرش استثنایی و درخشانش به تصاویر، رنگ ها و اشیا است. صدای انسانی اقتباسی از نمایشنامه ای به همین نام نوشته ژان کوکتو است. آلمادوار با روایتی مینیمال اما تصویرسازی و میزانسنی باشکوه، که مثل همواره به یک نقاشی بزرگ و پرجزئیات میماند، نمایش تک نفره زنانه ای با بازی و اجرای تیلدا سوئینتون ترتیب داده، تا بر لحظه فروپاشی، تغییر و رهایی حاصل از آن متمرکز شود. لحظه ای که در آن زن ققنوس وار، از میان زبانه های آتش به روشنایی روز پا می گذارد.
زنی که خود را در فضایی بسته حبس نموده و هیچ نمی خورد جز روح خود از درون، در تنهایی و فشار روانی انتظار معشوق بی وفای خود را می کشد، اما معشوق هیچگاه نمی آید و او باید از این خواهش حضور دیگری رها شود، وگرنه در این فروپاشی خواهد سوخت. زن تبری می خرد و در یک تئاتر بی تماشاگر و مونولوگی پرفراز و نشیب، رنج خود را واگویه می نماید. او تمثیل وار بر لباس معشوق تبر می زند و او را به شکلی آیینی پشت سر می گذارد و با به آتش کشیدن فضای تنگی که در آن گیر افتاده به افقی تازه وارد می شود. آلمادوار به شکل یک متخصص در روحیات انسانی باز هم زیبایی شکوفایی پس از رنج را و الزام این رنج را برای کشف خود به ما یادآوری می نماید و در کوتاه ترین زمان برای مخاطب معنای زندگی را عصاره گیری می نماید.
*منتقد سینما
منبع: ایران
منبع: خبرگزاری پانا