خشکسالی؛ فیلمی تحسین شده از سینمای استرالیا
به گزارش گفتمان برتر، خشکسالی فیلمی خوش ساخت از سینمای استرالیا به کارگردانی رابرت کانلی و محصول سال 2020 است که اقتباسی از پرفروش ترین کتاب این کشور، با همین نام است. این کتاب به قلم جین هارپر، یکی از بهترین کتاب های جنایی است.
خبرنگاران| خشکسالی فیلمی خوش ساخت از سینمای استرالیا به کارگردانی رابرت کانلی و محصول سال 2020 است که اقتباسی از پرفروش ترین کتاب این کشور، با همین نام است. این کتاب به قلم جین هارپر، یکی از بهترین کتاب های جنایی است. جریان کتاب در رابطه با بدترین خشکسالی قرن در استرالیا است که در این میان سه نفر از اعضای یک خانواده به قتل می رسند و جریانات این قتل سبب می شود که اسرار داستانی کهنه نمایان شوند. نوشته های هارپر تأثیر خاصی بر خوانندگانش دارد. ما گرما و گرد و غبار استرالیای دور را به وسیله نثر توصیفی غنی او احساس می کنیم. این رمان یکی از داستان های او درباره این سرزمین است که خیلی خوب می شناسم و از خواندن آن لذت بردم و می برم.
به گزارش خبرنگاران؛ فیلم The Dry داستان فالک (با بازیگری بانا) را بازگو می نماید که بعد از بیست سال به شهرش برمی شود تا در مراسم خاک سپاری دوست دوران کودکیش، لوک (Luck)، که پیش از خودکشی ظاهرا همسر و فرزندش را نیز به قتل رسانده است، شرکت کند. این خانواده قربانیان جنونی هستند که بعد از بیشتر از یک دهه قحطی و خشک سالی، جامعه را به نابودی کشاند، اما فالک در این شهر وحشتناک تعصبات عمیق تری را نیز کشف می نماید.
در فیلم The Dry آرون فالک (با بازی اریک بانا) بر خلاف میل باطنی اش به درخواست خانواده مقتول، در جریان رسیدگی به پرونده قرار می گیرد و به ناچار با مردمی رو به رو می شود که سال ها پیش او را طرد کردند، به خیال آن ها فالک و رفیقش لوک آن موقع رازی را پنهان نموده بودند که اکنون ممکن است فاش شود. با بازگشت آرون فالک به شهر مادری اش شایعه ها دوباره جان می گیرند. مردم مسخ شدگی اریک بر اثر خشکسالی و مسائل اقتصادی را دلیلی بر قاتل بودن او می دانند در همین حین ماجرایی که از سال ها پیش بین آرون، فالک و دختری به نام الی بوده دوباره جان می گیرد و مردم شهر آرون را مقصر مرگ الی می دانند.
داستان فیلم The Dry برگرفته از کتابی با همین نام به قلم جین هارپر است. خشکی بخش از عمده ای از داستان کتاب است که رابرت کانولی نیز در پلان هایش سعی در بروز آن داشته. از نمای ابتدایی فیلم که پس از چند شات از دشت های خالی از درخت و زمین های بایر جنازه و خون ریخته شده در خانه را نشانمان می دهد. صدای باد، فریاد های یک نوزاد ترسیده و خون روی زمین خشک شده و مگس هایی که در این خشکسالی فرقی برایشان ندارد روی جنازه انسان نشسته اند یا حیوان.
فیلم با یک سری تصاویر هوایی از یک کشور تکان دهنده از خشکسالی در غرب ویکتوریا آغاز می شود. ما آرون فالک (اریک بانا) را دنبال می کنیم در حالی که او به شهرش برمی شود. جایی که 324 روز باران نباریده. او یک پلیس فدرال است. آرون فالک برای شرکت در مراسم خاکسپاری غم انگیز به زادگاهش بازگشته است. اما بازگشت او زخمی ده ساله را تازه می نماید.
مردم محلی فرض می نمایند که لوک، خشکسالی و مزرعه در حال مرگ خود را مجنون نموده، به همسر و فرزند خود شلیک نموده و سپس خود را کشته است. آرون 20 سال پیش پس از مرگ مرموز دیگری، یعنی یکی از دوستان مدرسه ای، الی آنجا را ترک نموده.
اتفاقی غم انگیز که شایعه شده بود مسئولیت آن را بر عهده دارد و از بازگشت دوباره خشنود نیست. در واقع، مسائل قدیمی تقریباً بلافاصله هنگامی که او در مراسم تشییع جنازه حاضر می شود جان دوباره می گیرند. تنها افرادی که از دیدن او کمی خشنود شدند، والدین لوک، گری و بارب و گرتچن، دیگر دوست مدرسه ای او از گذشته هستند.
گری می خواهد آرون به پرونده لوک نگاه کند، مطمئن شود که پسرش از جرمی که به آن متهم شده بی گناه است و گرتچن؟ خب، شاید او چیز های دیگری در ذهنش باشد. به تدریج، گذشته و حال به هم پیوند می خورند و ارون به این نتیجه می رسد که مجبور است وقت بیشتری را از رئیس خود بخواهد. با پیوستن پلیس تازه وارد شهر، گرگ راکو، او تصمیم می گیرد تا زمانی که به انتهای هر دو فاجعه نرسد نمی تواند شهر را ترک کند.
پویایی در فیلم خشکسالی عمدتا از فلاش بک هایی ناشی می شود که به صورت دوره ای وارد عمل می شوند؛ و تنفس واقعی از نقاط طرح اصلی در زمان حال را فراهم می نمایند.
هر زمان که کانلی احتیاج به افزایش تنش یا اطلاعاتی در خصوص داستان اصلی دارد، وظیفه شناسانه ما را به گذشته باز می گرداند. در بعضی مواقع، به راحتی احساس می کنیم که شاهد یک جنایت هستیم؛ بنابراین سکانس های گذشته به طور متقارن با آنچه اتفاق می افتد (یا نمی افتد) در زمان اکنون همگام سازی می شوند..
فلاش بک های فیلم از ابتدا همچنان که پرده از راز گذشته بر می دارند فالک را نیز از صندلی قهرمان داستان بودن کنار می زنند. قصه برای ما فاش نمی نماید چه بر سر الی آمده، آیا شوخی های اریک کار دستش داده یا فالک در زمان مرگ او مقصر بوده. به سان هر داستان نویس چیره دست دیگری کانولی نیز چند مظنون را به ما نشان می دهد تا حواسمان از متهم اصلی پرت شود. آنقدر هم دلیل دستمان می دهد تا به همه شان مظنون باشیم. گرتچن یکی از آن هاست. پس از آغاز فالک او سعی می نماید به او نزدیک شود و در ادامه می فهمیم انگیزه های کافی برای قتل اریک و خانواده اش را نیز داشته، اما در انتهاست که با یک چرخش احساسی هم ما و هم فالک را از نتیجه گیری عجولانه خود پشیمان می نماید.
ذات داستان های جنایی و معمایی از آثار آلن پو گرفته تا آگاتا کریستی و کانن دویل همیشه با رویکرد های روانشناسانه همراه بود. گرچه انگیزه انسان ها در دنیا مدرن برای قتل پیچیده تر شده، اما هنوز می توان همان احساسات ساده انسانی را دلیل بسیاری از قتل و غارت ها دانست. همانطور که در داستان فیلم The Dry نیز شاهد هستیم هنوز هم پول، حسد، قدرت، غیرت و… اصلی ترین عامل کشتن آدم هاست.
فیلمبرداری سکانس های فلاش بک به گونه ای است که انگار ما با یک توطئه یا مرگی از پیش اعلام شده طرف هستیم. الی دختر مرموز و جذاب برای فالک با هر بار حضورش در قاب تصویر انگار زنگ خطری را به صدا در می آورد و تا یادآوری دوباره فالک خاموش می شود. روایت همزمان این دو قصه که یکی در گذشته اتفاق افتاده و بر آینده تاثیر گذاشته، نیروی محرکه داستان است. فیلمبرداری با اینکه به این مهم یاری نموده، اما توانایی ساخت یک پالت رنگی زیبایی شناسانه و همسو با احساسات متغیر در فیلم را ندارد. سادگی تصاویر گاهی خوب است و گاهی ضربه می زند. در بیابانی بی آب و علف وجود قاب های خلاقانه تر می توانست ریتم و حال و هوای فیلم را بهبود ببخشد.
خشکسالی درباره ناهنجاری ها و محدودیت هایی است که بعضی شخصیت ها را وادار به انجام بعضی کار ها می نماید. کار هایی که در ظاهر هیچ دلیل منطقی نمی توان برایشان یافت، اما هنگامی که از سمتی دیگر به آن ها نگاه می کنیم و با شخصیت افراد بیشتر آشنا می شویم، متوجه خواهیم شد که ریشه مشکل دقیقا کجاست. فیلم خشکسالی البته همانقدر که درباره جنایت و پنهان کاری است درباره کار های کوچکی نیز هست که نتایج بزرگی در پی خواهند و جلوی پشیمانی را درآینده می گیرند.
خاک در این درام جنایی ممکن است خشک و بایر باشد، اما ثابت می شود که در فیلم خشکسالی زمینه بسیار مناسبی برای تنش و رمز و راز می باشد. از اولین نما های فیلم با آن دیوار های خونی اقتصادی شده با زوزه بچگانه در پس زمینه گرفته تا زمین ترک خورده که بیش از 350 روز باران نباریده معین است که با یک فیلم هیجان انگیز، جذاب و پر از راز روبرو هستیم.
اساساً با کاوش در تعصبات یک شهر کوچک با خشم فروخورده جامعه خشمگین آن که بواسطه گذشته آن لکه دار شده است، کانلی به عنوان فیلمساز راهنمایی فیلم را صمیمی، اما به اندازه کافی گسترده نگه می دارد تا احساسی ایجاد کند که هر کسی در آن موقع احتمال ارتکاب جرم را داشته باشد.
ارون فالک مانند زمین غبارآلود خشک است. تنهایی در او موج می زند. عمل جای مصاحبه را برای او گرفته و تا پرسشی نباشد به سختی لب هایش برای برقراری دیالوگ از هم باز می شوند. انگار که او نمی خواهد مورد توجه باشد تا طبیعت اطرافش همچون زمین خشک و پر از ترک دهان باز کند و او را در خود فروکشد تا از خفگی و خفقان حاکم در آن شهر بمیرد.
فضا های گسترده و تحت تأثیر خشکسالی مزارع گندم ویمرا زندگی کلاستروفوبیک را در شهر خیالی کیورارا نفی می نمایند. رابرت کانلی دو داستان مبتنی بر زمان را به یک روایت واحد مورد توجه قرار می دهد. درک حال، شناخت گذشته است.
استفان دوشیو، فیلمبردار برنده جایزه، کار های خارق العاده ای را با قاب صفحه عریض انجام داده است و منظره فوق العاده را با تمام زیبایی خشن نشان می دهد. وی مقایسه های جالبی را بین زمین 20 سال پیش، زمانی که قبل از خشکسالی کاملاً سبز بوده، و قرمز و قهوه ای کشور امروزی انجام می دهد.
در فیلم خشکسالی به معنای واقعی کلمه می توانید گرد و غبار را در دهان بچشید، زیرا کانلی تصویر های شگفت انگیز ویمرا استرالیا را در کنار فیلمبردار خود استفان دوشیو ثبت می نماید. غالباً این صحنه ها با اریک بانا درآمیخته می شود که به آرامی در لابلای زمین خشک قدم می زند در حالی که در فکر فرو رفته است. او با سکوت خود به مراتب بیشتر از ساعت ها حرف زدن، مصاحبه با ما و با اطرافش دیالوگ برقرار می نماید.
منبع: فرادید